جدول جو
جدول جو

معنی بی شیر - جستجوی لغت در جدول جو

بی شیر
مرکّب از: بی + شیر، فاقد شیر، که شیر ندارد، که شیر او خشک شده باشد (مادر) : ناقۀ صلده، شتر مادۀ بی شیر، (منتهی الارب)، (اصطلاح سیاسی) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی سیرت
تصویر بی سیرت
رسوا، بی آبرو، بی ناموس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی شرف
تصویر بی شرف
بی عزت، بی آبرو، بی ناموس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ریا
تصویر بی ریا
کسی که دورویی و ظاهرسازی نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی دین
تصویر بی دین
آنکه دین ندارد، لامذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی حیا
تصویر بی حیا
بی شرم، بی آزرم، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
بی حیا، بی آزرم، پررو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
پسری که هنوز ریش درنیاورده
فرهنگ فارسی عمید
شیر نداشتن، فاقد شیر بودن (مادر)، آنکه طرفدار و موافق ندارد، بی حامی
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
مرکّب از: بی + شمر، مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه:
گر او بی شمر سالیان بشمرد
بدشمن رسد تخت کو بگذرد.
فردوسی.
تو گفتی که ابری برآمد شگرف
بر آن بی شمر ژاله بارید و برف.
اسدی.
نگویی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر
گیا در ناف آهو مشک اذفر بی شمر دارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکّب از: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل:
چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
بهواداری آن سروخرامان بروم.
حافظ.
- بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
لاطایل. عوق. (یادداشت بخط مؤلف). بیهوده. بی فایده که در آن خوبی و نیکی و خیر نیست:
گرچه بی خیر است گیتی مر ترا
زو شود حاصل بدنیا خیریاب.
ناصرخسرو.
بسوزد بدوزد دل و دست دانا
به بی خیر خارش به بی نور نارش.
ناصرخسرو.
- قضای بی خیر و برکت، بی اثر و نتیجه.
- مرد بی خیر و برکت، بی فایده و بی اثر و لاطایل.
رجوع به خیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی ریا
تصویر بی ریا
راستباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ریب
تصویر بی ریب
بی شبهه و شک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زور
تصویر بی زور
ضعیف، کم زور، بی نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سیرت
تصویر بی سیرت
فاسق و فاجر، بی آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سیم
تصویر بی سیم
بی پول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شبه
تصویر بی شبه
بی مثل، بی نظیر، بی مانند، ناهمتا، بی مثال، بی بدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شره
تصویر بی شره
بی آز و طمع، بدون حرص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جگر
تصویر بی جگر
بی جرات و بیمناک، بزدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی حیا
تصویر بی حیا
بستاخ گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی خبر
تصویر بی خبر
نا آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی خطر
تصویر بی خطر
بیخوف و بیم، بی قدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی اثر
تصویر بی اثر
بادرم: ناتخشای اکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بصر
تصویر بی بصر
نابینا، کور دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شرف
تصویر بی شرف
((شَ رَ))
بی آبرو، بی عزت، بی ناموس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی خطر
تصویر بی خطر
((خَ طَ))
بدون آسیب، بی ارزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
مخنث، امرد
فرهنگ فارسی معین
دستگاه فرستنده امواج الکترو مغناطیسی که بدون نیاز به ارتباط از راه سیم کار می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی جگر
تصویر بی جگر
((جِ گَ))
ترسو، بدون رنج و زحمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی شور
تصویر بی شور
بی علاقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی خبر
تصویر بی خبر
سرزده، ناآگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی بیم
تصویر بی بیم
آمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی شرم
تصویر بی شرم
وقیح
فرهنگ واژه فارسی سره
بگذار، بیاور
فرهنگ گویش مازندرانی