مرکّب از: بی + شیر، فاقد شیر، که شیر ندارد، که شیر او خشک شده باشد (مادر) : ناقۀ صلده، شتر مادۀ بی شیر، (منتهی الارب)، (اصطلاح سیاسی) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند
مُرَکَّب اَز: بی + شیر، فاقد شیر، که شیر ندارد، که شیر او خشک شده باشد (مادر) : ناقۀ صلده، شتر مادۀ بی شیر، (منتهی الارب)، (اصطلاح سیاسی) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند
مرکّب از: بی + شمر، مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه: گر او بی شمر سالیان بشمرد بدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی. تو گفتی که ابری برآمد شگرف بر آن بی شمر ژاله بارید و برف. اسدی. نگویی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بی شمر دارد. ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: بی + شمر، مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه: گر او بی شمر سالیان بشمرد بدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی. تو گفتی که ابری برآمد شگرف بر آن بی شمر ژاله بارید و برف. اسدی. نگویی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بی شمر دارد. ناصرخسرو
مرکّب از: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
لاطایل. عوق. (یادداشت بخط مؤلف). بیهوده. بی فایده که در آن خوبی و نیکی و خیر نیست: گرچه بی خیر است گیتی مر ترا زو شود حاصل بدنیا خیریاب. ناصرخسرو. بسوزد بدوزد دل و دست دانا به بی خیر خارش به بی نور نارش. ناصرخسرو. - قضای بی خیر و برکت، بی اثر و نتیجه. - مرد بی خیر و برکت، بی فایده و بی اثر و لاطایل. رجوع به خیر شود
لاطایل. عوق. (یادداشت بخط مؤلف). بیهوده. بی فایده که در آن خوبی و نیکی و خیر نیست: گرچه بی خیر است گیتی مر ترا زو شود حاصل بدنیا خیریاب. ناصرخسرو. بسوزد بدوزد دل و دست دانا به بی خیر خارش به بی نور نارش. ناصرخسرو. - قضای بی خیر و برکت، بی اثر و نتیجه. - مرد بی خیر و برکت، بی فایده و بی اثر و لاطایل. رجوع به خیر شود